گاهی غمگین....گاهی شاد.... | ||
از قدیم گفتن مهمون حبیب خداست.... ولی... مهمون داریم تا مهمون... پریشب دایی مامانم و زنش با دختر خاله ی مادر گرامی و شوهرشون تشریف اوردن منزل ما... یه پسر هم دارند... پسر نگو بلا بگو....یعنی به معنای واقعی کلمه ها.... از اون بچه بیش فعال ها که پدر ادم رو در میارن...عین دزدای دریایی ازش غافل میشدی خونه رو رو سرت خاکستر میکرد...یعنی کافی بود یک صدم ثانیه حواست پرت شه ...حمله میبرد به سمت اشپزخونه که قابلمه و از این تشریفات بیاره برات امَی(غذا)درست کنه.. مامان بدبخت ماکه دو بار اینو بغل کرد فرداش گردنش گرفته بود... یه دختر دایی دارم 4 ماهشه...اسمش ارغوانه...پسره میگفت نی نی رو بذار زمین باهاش کشتی بگیرم!!!!!!!!!!!!!!!!خدا به دور.. دو دقیقه بردمش پایین بازی کنه اینقد دستشو از دستم کشید بیرون گفتم الان میره زیر ماشین.... 3 سالم بیشتر نداره... خلاصه که قدر بچه های ارومتونو بدونید.. فعلا بدرود.. [ شنبه 91/5/28 ] [ 10:40 عصر ] [ صبا ]
|
|