سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ]

گاهی غمگین....گاهی شاد....
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

گواهی نامه گرفتن مامانم حدود یک سال و نیم طول کشید ؛ قبول که شده بود افسره از مامانم خوشحال تر بود !

.
.
شوهر دختر خالم یه گوشه خونه لاتی نشسته بود همه بهش خندبدیم بعد دختر خالم بهش میگه بیا از دور خودتو ببین خیلی خنده دار شدی ؟!؟!؟!
دختر خالم داره له میشه به خدا ، واسش دعا کنین …
.
.
خواهرزادم ساعت دیواریمون رو برداشته واستاده روش میگه ترازوئه ، میخوام ببینم چند تومن شدم !
.
.
به بابام میگم اگه من یه روز سکته مغزی کردم ، اعضا ی بدنمو اهدا کنین !!!
برگشته میگه برو بابا تو مغزت کجا بود که بخواد سکته هم بکنه ؟! به فکر یه راه دیگه باش !!!
.
.
.
یه بار داشتم خیر سرم به بچه خواهر 6 سالم ریاضی یاد میدادم ، بهش گفتم مثلا من 3تا شکلات به داداشت میدم و 2تا به تو ، حالا چندتا شکلات میشه ؟
یهو زد زیر گریه گفت چرا به داداش 3تا میدی به من 2تا ؟ نمیخوام اصلا همشو بده به داداش منم میرم به مامانم میگم …
رفت به خواهرم گفت خواهرم اومده دعوام میکنه میگه مرض داری بچه رو اذیت میکنی ؟ خب یکیشو میذاشتی تو جیبت به هر کدوم 2تا میدادی که دعوا نشه دیگه …
فک و فامیل خود درگیر مزمن ما داریم ؟؟؟
.
.
با قد 185 ، من معمولا بلندترین عضو خانواده ام … حالا کارکردهای من برای مادرم :
حامد مادر قدت بلنده اون لامپ رو خاموش کن …
حامد قدت بلنده اون مجله رو از رو میز بیار …
حامد قدت بلنده اون سینی رو از روی زمین بردار ببر تو ظرفشویی بشور …
حامد مادر قدت بلنده برو ماست بگیر ، نون بگیر ، نفت بگیر …


.
.
مامان و بابام با هم قهرن ، با هم رفتن فرش بخرن بابام زنگ زده خونه میگه حامد گوشیو میدم به مامانت ازش بپرس این فرشه خوبه ؟
گوشیو داده بهش ازش می پرسم مامان این فرشه خوبه ؟ مامانم میگه نه بزا بقیه رو هم نگاه کنم ؛ باز گوشیو داده به بابام میگم نه بزار بقیرم نگاه کنه !!! بابام میگه بهش بگو باشه !
یعنی می خواستم با سیم تلفن خودمو خفه کنم !
.
.
بابام به مامانم اس ام اس عاشقانه فرستاده ، الان 2 روزه خونمون دعواست …
مامانم گیر داده به بابام که این اس ام اسو کی واست فرستاده بود ؟
.
.
مامانم در حال توصیف دختر یکی از اقوام برای خواهرم …
قدش اندازه خودته ، هیکلشم شبیه خودته … ولی خوشگله !!!!!
خب مادرم نابود کردی بچه رو …
.
.
بابام بهم میگه یه شامپوی خوب خارجی واسه خودت (!) بخر فردا میخوام برم حموم !
.
.
دیشب بابابزرگ و مامان بزرگمو بردیم فرودگاه بدرقه کنیم که برن مکه ، هواپیما تاخیر داشت !!!
مامان بزرگم نگران بود ، عموم میاد دلداریش بده میگه : این چیزا عادیه ، تاخیر داره ، نقص فنی پیدا میکنه ، سقوط میکنه ، نگران نباش !
.
.
.
خواهر دوستم 3 سالشه رفته بود تو اتاقش داشت با عروسکاش بازی میکرد یهو اومد بیرون زد زیر گریه ، پرسیدیم چی شده ؟؟؟
گفت عروسکام منو بازی نمیدن
.
.
دو تا پسربچه 4 و 9 ساله تو فامیلمون داشتن دعوا میکردن ، یعنی داداش بزرگه داشت کوچکه رو کتک میزد ؛ من رفتم پا در میونی کردم و کوچیکه رو نجات دادم بعدش همون کوچولوه بهم فوش میده میگه : به تو چه داداشمه ؟؟؟ صلاحمو میدونه داره تربیتم میکنه !
.
.
آرشیو جک فک و فامیل
برادرزاده م 3 سالش نشده ، ساعت 2-3 نصقه شب از خواب پا شده با گریه و زاری که من چرخ گوشت میخوام !!!
حریفش نشدن رفتن چرخ گوشتو آوردن بالا سرش گذاشتن …
و اینگونه بود که بچه تا صب با چرخ گوشت خوابید !
.
.
وقتی با فک و فامیلا اسم فامیل بازی میکنم :
اسم : غلام
فامیل : غلامی
غذا : غلام پلو
میوه : غلام سبز
شغل : غلام فروشی
شهر : غلام رود
کشور : غلامستان
گل : غلام بو
اشیا : غلام پلاستیکی
ماشین : همونی که غلام سوار میشه ! (اسمشو نمیدونم)
.
.
امروز از سرکار برگشتم خونه میبینم همه باهام سنگینن ، هیشکی تحویلم نمیگیره ، الان فهمیدم دیشب مادرم خواب دیده من بدون اجازشون ازدواج کردم …
اصن دقت که میکنم خدارو شاکرم رام داده خونه !
.
.
مامان بزرگ ما هم یه بار سر سفره میخواست یکیو صدا کنه ، نمی دونم چی فکر کرد با خودش ؛ یه بشقاب پلو خورش پاشید تو سفره …
ما همچنان اندر کف این فک و فامیل مانده ایم …
.
.
خودم رو کشتم رفتم مهندسی رباتیک گرفتم ، فامیلمون برگشته میگه عقربه بزرگه ساعت خونه مون افتاده ، می تونی جا بندازیش ؟
.
.
خواهر زادم 3 سالشه از بیرون اومده میگه سردمه ، بهش میگم بیا بغلم گرم شو … میگه نه میخوام همینجوری خنک بمونم !
میگم خب بیا بغلم منم خنک شم ، میگه برو کنار منو بغل نکن خنکیم تموم میشه !
.
.
یه روز از بیرون اومدم رفتم رو تخت خوابیدم ، مامان و بابام اومدن بالا سرم و با محبت هرچه تمام دست تو موهام کرد و گفت : الهی قربونش برم … بعد با یه لحن غم انگیز به بابام گفت : خوب شد دختر نشد وگرنه رو دستمون باد میکرد !!!
.
.
دستمو بریدم رو لباسم یه لکه خون ریخته ، شستمش پاک نشده …
به مامانم میگم خون با چی پاک میشه ؟
از اون اتاق داد زد : خون فقط با خون پاک میشه !
من :|
فیلم هندی :|
سازمان خون :|
شاهرخ خان :|
آمیتا چاخان :|
شعبون بی مخ :|
.
.
به مامانم میگم من شام بیرون میخورم ، هوس فست فود کردم …
میگه نمیخواد ، فردا شب هوس کن !
.
.
امروز همزمان هم آیفونمون زنگ خورد و هم تلفونمون …
مامان و بابام هول شدن چیکار کنن مامانم تلفونو برداشته میگه کیه ؟ بابام هم آیفون رو برداشته میگه الو سلام العلیکم !



[ جمعه 91/8/12 ] [ 2:14 عصر ] [ صبا ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

امکانات وب




فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

پیچک

پیج رنک گوگل

پیج رنک سایت شما

پیج رنک

Online User

mouse code

کد ماوس